محمدپارسای عزیزممحمدپارسای عزیزم، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

بهانه زندگی مامان و بابا

دومین سالگرد ازدواج من و بابا

از وقتي با هميم روزها و روزها گذشته چه تلخ چه شيرين معبود را شاكرم كه در تلخيها كنارم بودي و در شاديها را به كامم شيرين تر كردي. عزيز لحظه هاي بيقراريم سالگرد ازدواجمان مبارك. با تموم وجودم دوستت دارم بهترینم . ...
26 ارديبهشت 1394

هفته بیست و هشتم بارداری

10 اردیبهشت من و بابا تنها بودیم. بابا هم شب کار بود نمی خواست من و تو رو تنها بزاره. زنگ زدم دایی صادق اومد دنبالمون و ما رو برد خونشون. بابا هم جمعه از سر کار اومد.خیلی بهمون خوش گذشت تا شنبه اونجا موندیم. خاله شیوا دستش و گذاشت روی شکمم و تو هم براش کلی ضربه زدی. اونم که دل نازک گریش گرفته بود و هر بار که ضربه میزدی میگفت وای زد و گریش شدیدتر میشد. تا حالا نشده بود کسی دستش و بزاره روی شکمم و تو به دستش ضربه بزنی. الهی قربون پسر قشنگم برم که دیگه اطرافیانش و میشناسه. اوایل فقط به دست خودم ضربه میزدی. بابا هم که دستش و می ذاشت. انگار خجالت میکشیدی و دیگه نمیزدی. ولی بعد از یه مدت که بابا هی باهات صحبت کرد دیگه شناختیش و به دست ب...
10 ارديبهشت 1394
1